دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت ماهى دگر وقت بلا
چونک ماند از سايه‌ى عاقل جدا
کو سوى دريا شد و از غم عتيق
فوت شد از من چنان نيکو رفيق
ليک زان ننديشم و بر خود زنم
خويشتن را اين زمان مرده کنم
پس برآرم اشکم خود بر زبر
پشت زير و مي‌روم بر آب بر
مي‌روم بر وى چنانک خس رود
نى بسباحى چنانک کس رود
مرده گردم خويش بسپارم به آب
مرگ پيش از مرگ امنست از عذاب
مرگ پيش از مرگ امنست اى فتى
اين چنين فرمود ما را مصطفى
گفت موتواکلکم من قبل ان
ياتى الموت تموتوا بالفتن
هم‌چنان مرد و شکم بالا فکند
آب مي‌بردش نشيب و گه بلند
هر يکى زان قاصدان بس غصه برد
که دريغا ماهى بهتر بمرد
شاد مي‌شد او کز آن گفت دريغ
پيش رفت اين بازيم رستم ز تيغ
پس گرفتش يک صياد ارجمند
پس برو تف کرد و بر خاکش فکند
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب
ماند آن احمق همي‌کرد اضطراب
از چپ و از راست مي‌جست آن سليم
تا بجهد خويش برهاند گليم
دام افکندند و اندر دام ماند
احمقى او را در آن آتش نشاند
بر سر آتش به پشت تابه‌اى
با حماقت گشت او همخوابه‌ايى
او همى جوشيد از تف سعير
عقل مي‌گفتش الم ياتک نذير
او همي‌گفت از شکنجه وز بلا
هم‌چو جان کافران قالوا بلى
باز مي‌گفت او که گر اين بار من
وا رهم زين محنت گردن‌شکن
من نسازم جز به دريايى وطن
آبگيرى را نسازم من سکن
آب بي‌حد جويم و آمن شوم
تا ابد در امن و صحت مي‌روم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید