دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
کافران مهمان پيغامبر شدند
وقت شام ايشان به مسجد آمدند
که آمديم اى شاه ما اينجا قنق
اى تو مهمان‌دار سکان افق
بي‌نواييم و رسيده ما ز دور
هين بيفشان بر سر ما فضل و نور
گفت اى ياران من قسمت کنيد
که شما پر از من و خوى منيد
پر بود اجسام هر لشکر ز شاه
زان زنندى تيغ بر اعداى جاه
تو بخشم شه زنى آن تيغ را
ورنه بر اخوان چه خشم آيد ترا
بر برادر بي‌گناهى مي‌زنى
عکس خشم شاه گرز ده‌منى
شه يکى جانست و لشکر پر ازو
روح چون آبست واين اجسام جو
آب روح شاه اگر شيرين بود
جمله جوها پر ز آب خوش شود
که رعيت دين شه دارند و بس
اين چنين فرمود سلطان عبس
هر يکى يارى يکى مهمان گزيد
در ميان يک زفت بود و بي‌نديد
جشم ضخمى داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام درد
مصطفى بردش چو وا ماند از همه
هفت بز بد شيرده اندر رمه
که مقيم خانه بودندى بزان
بهر دوشيدن براى وقت خوان
نان و آش و شير آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز
جمله اهل بيت خشم‌آلو شدند
که همه در شير بز طامع بدند
معده طبلي‌خوار هم‌چون طبل کرد
قسم هژده آدمى تنها بخورد
وقت خفتن رفت و در حجره نشست
پس کنيزک از غضب در را ببست
از برون زنجير در را در فکند
که ازو بد خشمگين و دردمند
گبر را در نيم‌شب يا صبحدم
چون تقاضا آمد و درد شکم
از فراش خويش سوى در شتافت
دست بر در چون نهاد او بسته يافت
در گشادن حيله کرد آن حيله‌ساز
نوع نوع و خود نشد آن بند باز
شد تقاضا بر تقاضا خانه تنگ
ماند او حيران و بي‌درمان و دنگ
حيله کرد او و به خواب اندر خزيد
خويشتن در خواب در ويرانه ديد
زانک ويرانه بد اندر خاطرش
شد به خواب اندر همانجا منظرش
خويش در ويرانه‌ى خالى چو ديد
او چنان محتاج اندر دم بريد
گشت بيدار و بديد آن جامه خواب
پر حدث ديوانه شد از اضطراب
ز اندرون او برآمد صد خروش
زين چنين رسواييى بى خاک‌پوش
گفت خوابم بتر از بيداريم
گه خورم اين سو و آن سو مي‌ريم
بانگ مي‌زد وا ثبورا وا ثبور
هم‌چنانک کافر اندر قعر گور
منتظر که کى شود اين شب به سر
يا برآيد در گشادن بانگ در
تا گريزد او چو تيرى از کمان
تا نبيند هيچ کس او را چنان
قصه بسيارست کوته مي‌کنم
باز شد آن در رهيد از درد و غم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید