دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اين سخن پايان ندارد مصطفى
عرضه کرد ايمان و پذرفت آن فتى
آن شهادت را که فرخ بوده است
بندهاى بسته را بگشوده است
گشت ممن گفت او را مصطفى
که امشبان هم باش تو مهمان ما
گفت والله تا ابد ضيف توم
هر کجا باشم بهر جا که روم
زنده کرده و معتق و دربان تو
اين جهان و آن جهان بر خوان تو
هر که بگزيند جزين بگزيده خوان
عاقبت درد گلويش ز استخوان
هر که سوى خوان غير تو رود
ديو با او دان که هم‌کاسه بود
هر که از همسايگى تو رود
ديو بي‌شکى که همسايه‌ش شود
ور رود بي‌تو سفر او دوردست
ديو بد همراه و هم‌سفره‌ى ويست
ور نشيند بر سر اسپ شريف
حاسد ماهست ديو او را رديف
ور بچه گيرد ازو شهناز او
ديو در نسلش بود انباز او
در نبى شارکهم گفتست حق
هم در اموال و در اولاد اى شفق
گفت پيغامبر ز غيب اين را جلى
در مقالات نوادر با على
يا رسول‌الله رسالت را تمام
تو نمودى هم‌چو شمس بي‌غمام
اين که تو کردى دو صد مادر نکرد
عيسى از افسونش با عازر نکرد
از تو جانم از اجل نک جان ببرد
عازر ار شد زنده زان دم باز مرد
گشت مهمان رسول آن شب عرب
شير يک بز نيمه خورد و بست لب
کرد الحاحش بخور شير و رقاق
گفت گشتم سير والله بي‌نفاق
اين تکلف نيست نى ناموس و فن
سيرتر گشتم از آنک دوش من
در عجب ماندند جمله اهل بيت
پر شد اين قنديل زين يک قطره زيت
آنچ قوت مرغ بابيلى بود
سيرى معده‌ى چنين پيلى شود
فجفجه افتاد اندر مرد و زن
قدر پشه مي‌خورد آن پيل‌تن
حرص و وهم کافرى سرزير شد
اژدها از قوت مورى سير شد
آن گدا چشمى کفر از وى برفت
لوت ايمانيش لمتر کرد و زفت
آنک از جوع البقر او مي‌طپيد
هم‌چو مريم ميوه‌ى جنت بديد
ميوه‌ى جنت سوى چشمش شتافت
معده‌ى چون دوزخش آرام يافت
ذات ايمان نعمت و لوتيست هول
اى قناعت کرده از ايمان به قول



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید