دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جمله را جستيم پيش آى اى نصوح
گشت بيهوش آن زمان پريد روح
هم‌چو ديوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
چونک هوشش رفت از تن بي‌امان
سر او با حق بپيوست آن زمان
چون تهى گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پيش خواند
چون شکست آن کشتى او بي‌مراد
در کنار رحمت دريا فتاد
جان به حق پيوست چون بي‌هوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
چون که جانش وا رهيد از ننگ تن
رفت شادان پيش اصل خويشتن
جان چو باز و تن مرورا کنده‌اى
پاى بسته پر شکسته بنده‌اى
چونک هوشش رفت و پايش بر گشاد
مي‌پرد آن باز سوى کيقباد
چونک درياهاى رحمت جوش کرد
سنگها هم آب حيوان نوش کرد
ذره‌ى لاغر شگرف و زفت شد
فرش خاکى اطلس و زربفت شد
مرده‌ى صدساله بيرون شد ز گور
ديو ملعون شد به خوبى رشک حور
اين همه روى زمين سرسبز شد
چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد
گرگ با بره حريف مى شده
نااميدان خوش‌رگ و خوش پى شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید