دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
پس بيامد زود روبه سوى خر
گفت خر از چون تو يارى الحذر
ناجوامردا چه کردم من ترا
که به پيش اژدها بردى مرا
موجب کين تو با جانم چه بود
غير خبث جوهر تو اى عنود
هم‌چو کزدم کو گزد پاى فتى
نارسيده از وى او را زحمتى
يا چو ديوى کو عدوى جان ماست
نارسيده زحمتش از ما و کاست
بلک طبعا خصم جان آدميست
از هلاک آدمى در خرميست
از پى هر آدمى او نسکلد
خو و طبع زشت خود او کى هلد
زانک خبث ذات او بي‌موجبى
هست سوى ظلم و عدوان جاذبى
هر زمان خواند ترا تا خرگهى
که در اندازد ترا اندر چهى
که فلان جا حوض آبست و عيون
تا در اندازد به حوضت سرنگون
آدمى را با همه وحى و نظر
اندر افکند آن لعين در شور و شر
بي‌گناهى بي‌گزند سابقى
که رسد او را ز آدم ناحقى
گفت روبه آن طلسم سحر بود
که ترا در چشم آن شيرى نمود
ورنه من از تو به تن مسکين‌ترم
که شب و روز اندر آنجا مي‌چرم
گرنه زان گونه طلسمى ساختى
هر شکم‌خوارى بدانجا تاختى
يک جهان بي‌نوا پر پيل و ارج
بي‌طلسمى کى بماندى سبز مرج
من ترا خود خواستم گفتن به درس
که چنان هولى اگر بينى مترس
ليک رفت از ياد علم آموزيت
که بدم مستغرق دلسوزيت
ديدمت در جوع کلب و بي‌نوا
مي‌شتابيدم که آيى تا دوا
ورنه با تو گفتمى شرح طلسم
که آن خيالى مي‌نمايد نيست جسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید