دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى مي‌رفت بالاى درخت
مي‌فشاند آن ميوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت اى دنى
از خدا شرميت کو چه مي‌کنى
گفت از باغ خدا بنده‌ى خدا
گر خورد خرما که حق کردش عطا
عاميانه چه ملامت مي‌کنى
بخل بر خوان خداوند غنى
گفت اى ايبک بياور آن رسن
تا بگويم من جواب بوالحسن
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
مي‌زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمى بدار
مي‌کشى اين بي‌گنه را زار زار
گفت از چوب خدا اين بنده‌اش
مي‌زند بر پشت ديگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه کردم از جبر اى عيار
اختيارست اختيارست اختيار
اختيارات اختيارش هست کرد
اختيارش چون سوارى زير گرد
اختيارش اختيار ما کند
امر شد بر اختيارى مستند
حاکمى بر صورت بي‌اختيار
هست هر مخلوق را در اقتدار
تا کشد بي‌اختيارى صيد را
تا برد بگرفته گوش او زيد را
ليک بى هيچ آلتى صنع صمد
اختيارش را کمند او کند
اختيارش زيد را قديش کند
بي‌سگ و بي‌دام حق صيدش کند
آن دروگر حاکم چوبى بود
وآن مصور حاکم خوبى بود
هست آهنگر بر آهن قيمى
هست بنا هم بر آلت حاکمى
نادر اين باشد که چندين اختيار
ساجد اندر اختيارش بنده‌وار
قدرت تو بر جمادات از نبرد
کى جمادى را از آنها نفى کرد
قدرتش بر اختيارات آنچنان
نفى نکند اختيارى را از آن
خواستش مي‌گوى بر وجه کمال
که نباشد نسبت جبر و ضلال
چونک گفتى کفر من خواست ويست
خواست خود را نيز هم مي‌دان که هست
زانک بي‌خواه تو خود کفر تو نيست
کفر بي‌خواهش تناقض گفتنيست
امر عاجز را قبيحست و ذميم
خشم بتر خاصه از رب رحيم
گاو گر يوغى نگيرد مي‌زنند
هيچ گاوى که نپرد شد نژند
گاو چون معذور نبود در فضول
صاحب گاو از چه معذورست و دول
چون نه‌اى رنجور سر را بر مبند
اختيارت هست بر سبلت مخند
جهد کن کز جام حق يابى نوى
بي‌خود و بي‌اختيار آنگه شوى
آنگه آن مى را بود کل اختيار
تو شوى معذور مطلق مست‌وار
هرچه گويى گفته‌ى مى باشد آن
هر چه روبى رفته‌ى مى باشد آن
کى کند آن مست جز عدل و صواب
که ز جام حق کشيدست او شراب
جادوان فرعون را گفتند بيست
مست را پرواى دست و پاى نيست
دست و پاى ما مى آن واحدست
دست ظاهر سايه است و کاسدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید