دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هم‌چنين تاويل قد جف القلم
بهر تحريضست بر شغل اهم
پس قلم بنوشت که هر کار را
لايق آن هست تاثير و جزا
کژ روى جف القلم کژ آيدت
راستى آرى سعادت زايدت
ظلم آرى مدبرى جف القلم
عدل آرى بر خورى جف القلم
چون بدزدد دست شد جف القلم
خورد باده مست شد جف القلم
تو روا دارى روا باشد که حق
هم‌چو معزول آيد از حکم سبق
که ز دست من برون رفتست کار
پيش من چندين ميا چندين مزار
بلک معنى آن بود جف القلم
نيست يکسان پيش من عدل و ستم
فرق بنهادم ميان خير و شر
فرق بنهادم ز بد هم از بتر
ذره‌اى گر در تو افزونى ادب
باشد از يارت بداند فضل رب
قدر آن ذره ترا افزون دهد
ذره چون کوهى قدم بيرون نهد
پادشاهى که به پيش تخت او
فرق نبود از امين و ظلم‌جو
آنک مي‌لرزد ز بيم رد او
وانک طعنه مي‌زند در جد او
فرق نبود هر دو يک باشد برش
شاه نبود خاک تيره بر سرش
ذره‌اى گر جهد تو افزون بود
در ترازوى خدا موزون بود
پيش اين شاهان هماره جان کنى
بي‌خبر ايشان ز غدر و روشنى
گفت غمازى که بد گويد ترا
ضايع آرد خدمتت را سالها
پيش شاهى که سميعست و بصير
گفت غمازان نباشد جاي‌گير
جمله غمازان ازو آيس شوند
سوى ما آيند و افزايند پند
بس جفا گويند شه را پيش ما
که برو جف القلم کم کن وفا
معنى جف القلم کى آن بود
که جفاها با وفا يکسان بود
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
عفو باشد ليک کو فر اميد
که بود بنده ز تقوى روسپيد
دزد را گر عفو باشد جان برد
کى وزير و خازن مخزن شود
اى امين الدين ربانى بيا
کز امانت رست هر تاج و لوا
پور سلطان گر برو خاين شود
آن سرش از تن بدان باين شود
وز غلامى هندوى آرد وفا
دولت او را مي‌زند طال بقا
چه غلام ار بر درى سگ باوفاست
در دل سالار او را صد رضاست
زين چو سگ را بوسه بر پوزش دهد
گر بود شيرى چه پيروزش کند
جز مگر دزدى که خدمتها کند
صدق او بيخ جفا را بر کند
چون فضيل ره‌زنى کو راست باخت
زانک ده مرده به سوى توبه تاخت
وآنچنان که ساحران فرعون را
رو سيه کردند از صبر و وفا
دست و پا دادند در جرم قود
آن به صد ساله عبادت کى شود
تو که پنجه سال خدمت کرده‌اى
کى چنين صدقى به دست آورده‌اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید