دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شاه روزى جانب ديوان شتافت
جمله ارکان را در آن ديوان بيافت
گوهرى بيرون کشيد او مستنير
پس نهادش زود در کف وزير
گفت چونست و چه ارزد اين گهر
گفت به ارزد ز صد خروار زر
گفت بشکن گفت چونش بشکنم
نيک‌خواه مخزن و مالت منم
چون روا دارم که مثل اين گهر
که نيايد در بها گردد هدر
گفت شاباش و بدادش خلعتى
گوهر از وى بستد آن شاه و فتى
کرد ايثار وزير آن شاه جود
هر لباس و حله کو پوشيده بود
ساعتيشان کرد مشغول سخن
از قضيه تازه و راز کهن
بعد از آن دادش به دست حاجبى
که چه ارزد اين به پيش طالبى
گفت ارزد اين به نيمه‌ى مملکت
کش نگهدارا خدا از مهلکت
گفت بشکن گفت اى خورشيدتيغ
بس دريغست اين شکستن را دريغ
قيمتش بگذار بين تاب و لمع
که شدست اين نور روز او را تبع
دست کى جنبد مرا در کسر او
که خزينه‌ى شاه را باشم عدو
شاه خلعت داد ادرارش فزود
پس دهان در مدح عقل او گشود
بعد يک ساعت به دست مير داد
در را آن امتحان کن باز داد
او همين گفت و همه ميران همين
هر يکى را خلعتى داد او ثمين
جامگيهاشان همي‌افزود شاه
آن خسيسان را ببرد از ره به جاه
اين چنين گفتند پنجه شصت امير
جمله يک يک هم به تقليد وزير
گرچه تقلدست استون جهان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید