مور بر دانه بدان لرزان شود
که ز خرمنهاى خوش اعمى بود
ميکشد آن دانه را با حرص و بيم
که نميبيند چنان چاش کريم
صاحب خرمن هميگويد که هى
اى ز کورى پيش تو معدوم شى
تو ز خرمنهاى ما آن ديدهاى
که در آن دانه به جان پيچيدهاى
اى به صورت ذره کيوان را ببين
مور لنگى رو سليمان را ببين
تو نهاى اين جسم تو آن ديدهاى
وا رهى از جسم گر جان ديدهاى
آدمى ديدهست باقى گوشت و پوست
هرچه چشمش ديده است آن چيز اوست
کوه را غرقه کند يک خم ز نم
منفذش چون باز باشد سوى يم
چون به دريا راه شد از جان خم
خم با جيحون برآرد اشتلم
زان سبب قل گفتهى دريا بود
هرچه نطق احمدى گويا بود
گفتهى او جمله در بحر بود
که دلش را بود در دريا نفوذ
داد دريا چون ز خم ما بود
چه عجب در ماهيى دريا بود
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر ميبينى و او مستقر
اين دوى اوصاف ديد احولست
ورنه اول آخر آخر اولست
هى ز چه معلوم گردد اين ز بعث
بعث را جو کم کن اندر بعث بحث
شرط روز بعث اول مردنست
زانک بعث از مرده زنده کردنست
جمله عالم زين غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
از کجا جوييم علم از ترک علم
از کجا جوييم سلم از ترک سلم
از کجا جوييم هست از ترک هست
از کجا جوييم سيب از ترک دست
هم تو تانى کرد يا نعم المعين
ديدهى معدومبين را هست بين
ديدهاى کو از عدم آمد پديد
ذات هستى را همه معدوم ديد
اين جهان منتظم محشر شود
گر دو ديده مبدل و انور شود
زان نمايد اين حقايق ناتمام
که برين خامان بود فهمش حرام
نعمت جنات خوش بر دوزخمى
شد محرم گرچه حق آمد سخى
در دهانش تلخ آيد شهد خلد
چون نبود از وافيان در عهد خلد
مر شما را نيز در سوداگرى
دست کى جنبد چو نبود مشترى
کى نظاره اهل بخريدن بود
آن نظاره گول گرديدن بود
پرس پرسان کين به چند و آن به چند
از پى تعبير وقت و ريشخند
از ملولى کاله ميخواهد ز تو
نيست آن کس مشترى و کالهجو
کاله را صد بار ديد و باز داد
جامه کى پيمود او پيمود باد
کو قدوم و کر و فر مشترى
کو مزاح گنگلى سرسرى
چونک در ملکش نباشد حبهاى
جز پى گنگل چه جويد جبهاى
در تجارت نيستش سرمايهاى
پس چه شخص زشت او چه سايهاى
مايه در بازار اين دنيا زرست
مايه آنجا عشق و دو چشم ترست
هر که او بيمايهى بازار رفت
عمر رفت و بازگشت او خام تفت
هى کجا بودى برادر هيچ جا
هى چه پختى بهر خوردن هيچ با
مشترى شو تا بجنبد دست من
لعل زايد معدن آبست من
مشترى گرچه که سست و باردست
دعوت دين کن که دعوت واردست
باز پران کن حمام روح گير
در ره دعوت طريق نوح گير
خدمتى ميکن براى کردگار
با قبول و رد خلقانت چه کار