دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت قاضى واجب آيدمان رضا
هر قفا و هر جفا کارد قضا
خوش‌دلم در باطن از حکم زبر
گرچه شد رويم ترش کالحق مر
اين دلم باغست و چشمم ابروش
ابر گريد باغ خندد شاد و خوش
سال قحط از آفتاب خيره‌خند
باغها در مرگ و جان کندن رسند
ز امر حق وابکوا کثيرا خوانده‌اى
چون سر بريان چه خندان مانده‌اى
روشنى خانه باشى هم‌چو شمع
گر فرو پاشى تو هم‌چون شمع دمع
آن ترش‌رويى مادر يا پدر
حافظ فرزند شد از هر ضرر
ذوق خنده ديده‌اى اى خيره‌خند
ذوق گريه بين که هست آن کان قند
چون جهنم گريه آرد ياد آن
پس جهنم خوشتر آيد از جنان
خنده‌ها در گريه‌ها آمد کتيم
گنج در ويرانه‌ها جو اى سليم
ذوق در غمهاست پى گم کرده‌اند
آب حيوان را به ظلمت برده‌اند
بازگونه نعل در ره تا رباط
چشمها را چار کن در احتياط
چشمها را چار کن در اعتبار
يار کن با چشم خود دو چشم يار
امرهم شورى بخوان اندر صحف
يار را باش و مگوش از ناز اف
يار باشد راه را پشت و پناه
چونک نيکو بنگرى يارست راه
چونک در ياران رسى خامش نشين
اندر آن حلقه مکن خود را نگين
در نماز جمعه بنگر خوش به هوش
جمله جمعند و يک‌انديشه و خموش
رختها را سوى خاموشى کشان
چون نشان جويى مکن خود را نشان
گفت پيغامبر که در بحر هموم
در دلالت دان تو ياران را نجوم
چشم در استارگان نه ره بجو
نطق تشويش نظر باشد مگو
گر دو حرف صدق گويى اى فلان
گفت تيره در تبع گردد روان
اين نخواندى کالکلام اى مستهام
فى شجون حره جر الکلام
هين مشو شارع در آن حرف رشد
که سخن زو مر سخن را مي‌کشد
نيست در ضبطت چو بگشادى دهان
از پى صافى شود تيره روان
آنک معصوم ره وحى خداست
چون همه صافست بگشايد رواست
زانک ما ينطق رسول بالهوى
کى هوا زايد ز معصوم خدا
خويشتن را ساز منطيقى ز حال
تا نگردى هم‌چو من سخره‌ى مقال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید