باز گشت از مصر تا بغداد او
ساجد و راکع ثناگر شکرگو
جمله ره حيران و مست او زين عجب
ز انعکاس روزى و راه طلب
کر کجا اوميدوارم کرده بود
وز کجا افشاند بر من سيم و سود
اين چه حکمت بود که قبلهى مراد
کردم از خانه برون گمراه و شاد
تا شتابان در ضلالت ميشدم
هر دم از مطلب جداتر ميبدم
باز آن عين ضلالت را به جود
حق وسيلت کرد اندر رشد و سود
گمرهى را منهج ايمان کند
کژروى را محصد احسان کند
تا نباشد هيچ محسن بيوجا
تا نباشد هيچ خاين بيرجا
اندرون زهر ترياق آن حفى
کرد تا گويند ذواللطف الخفى
نيست مخفى در نماز آن مکرمت
در گنه خلعت نهد آن مغفرت
منکران را قصد اذلال ثقات
ذل شده عز و ظهور معجزات
قصدشان ز انکار ذل دين بده
عين ذل عز رسولان آمده
گر نه انکار آمدى از هر بدى
معجزه و برهان چرا نازل شدى
خصم منکر تا نشد مصداقخواه
کى کند قاضى تقاضاى گواه
معجزه همچون گواه آمد زکى
بهر صدق مدعى در بيشکى
طعن چون ميآمد از هر ناشناخت
معجزه ميداد حق و مينواخت
مکر آن فرعون سيصد تو بده
جمله ذل او و قمع او شده
ساحران آورده حاضر نيک و بد
تا که جرح معجزهى موسى کند
تا عصا را باطل و رسوا کند
اعتبارش را ز دلها بر کند
عين آن مکر آيت موسى شود
اعتبار آن عصا بالا رود
لشکر آرد او پگه تا حول نيل
تا زند بر موسى و قومش سبيل
آمنى امت موسى شود
او به تحتالارض و هامون در رود
گر به مصر اندر بدى او نامدى
وهم از سبطى کجا زايل شدى
آمد و در سبط افکند او گداز
که بدانک امن در خوفست راز
آن بود لطف خفى کو را صمد
نار بنمايد خود آن نورى بود
نيست مخفى مزد دادن در تقى
ساحران را اجر بين بعد از خطا
نيست مخفى وصل اندر پرورش
ساحران را وصل داد او در برش
نيست مخفى سير با پاى روا
ساحران را سير بين در قطع پا
عارفان زانند دايم آمنون
که گذر کردند از درياى خون
امنشان از عين خوف آمد پديد
لاجرم باشند هر دم در مزيد
امن ديدى گشته در خوفى خفى
خوف بين هم در اميدى اى حفى
آن امير از مکر بر عيسى تند
عيسى اندر خانه رو پنهان کند
اندر آيد تا شود او تاجدار
خود ز شبه عيسى آيد تاجدار
هى ميآويزيد من عيسى نيم
من اميرم بر جهودان خوشپيم
زوترش بردار آويزيد کو
عيسى است از دست ما تخليطجو
چند لشکر ميرود تا بر خورد
برگ او فى گردد و بر سر خورد
چند در عالم بود برعکس اين
زهر پندارد بود آن انگبين
بس سپه بنهاده دل بر مرگ خويش
روشنيها و ظفر آيد به پيش
ابرهه با پيل بهر ذل بيت
آمده تا افکند حى را چو ميت
تا حريم کعبه را ويران کند
جمله را زان جاى سرگردان کند
تا همه زوار گرد او تنند
کعبهى او را همه قبله کنند
وز عرب کينه کشد اندر گزند
که چرا در کعبهام آتش زنند
عين سعيش عزت کعبه شده
موجب اعزاز آن بيت آمده
مکيان را عز يکى بد صد شده
تا قيامت عزشان ممتد شده
او و کعبهى او شده مخسوفتر
از چيست اين از عنايات قدر
از جهاز ابرهه همچون دده
آن فقيران عرب توانگر شده
او گمان برده که لشکر ميکشيد
بهر اهل بيت او زر ميکشيد
اندرين فسخ عزايم وين همم
در تماشا بود در ره هر قدم
خانه آمد گنج را او باز يافت
کارش از لطف خدايى ساز يافت