در مدح ملک فخرالدين بهرامشاه بن داود

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
من که درين دايره دهربند
چون گره نقطه شدم شهربند
دسترس پاى گشائيم نيست
سايه ولى فر همائيم نيست
پاى فرو رفته بدين خاک در
با فلکم دست به فتراک در
فرق به زير قدم انداختم
وز سر زانو قدمى ساختم
گشته ز بس روشنى روى من
آينه دل سر زانوى من
من که به اين آينه پرداختم
آينه ديده درانداختم
تا زکدام آينه تابى رسد
يا ز کدام آتشم آبى رسد
چون نظر عقل به راى درست
گرد جهان دست برآورد چست
ديد از آن مايه که در همتست
پايه دهى را که ولى نعمتست
شاه قوى طالع فيروز چنگ
گلبن اين روضه فيروزه رنگ
خضر سکندر منش چشمه راى
قطب رصد بند مجسطى گشاى
آنکه ز مقصود وجود اولست
و آيت مقصود بدو منزلست
شاه فلک تاج سليمان نگين
مفخر آفاق ملک فخر دين
نسبت داودى او کرده چست
بر شرفش نام سليمان درست
رايت اسحاق ازو عاليست
ضدش اگر هست سماعيليست
يکدله شش جهت و هفتگاه
نقطه نه دايره بهرام شاه
آنکه ز بهرامى او وقت زور
گور بود بهره بهرام گور
مفخر شاهان به تواناترى
نامور دهر به داناترى
خاص کن ملک جهان بر عموم
هم ملک ارمن و هم شاه روم
سلطنت اورنگ خلافت سرير
روم ستاننده ابخاز گير
عالم و عادل تر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابناى جود
دين فلک و دولت او اخترست
ملک صدف خاک درش گوهرست
چشمه و درياست به ماهى و در
چشمه آسوده و درياى پر
با کفش اين چشمه سيماب ريز
خوانده چو سيماب گريزا گريز
خنده زنان از کمرش لعل ناب
بر کمر لعل کش آفتاب
آفت اين پنجره لاجورد
پنجه در او زد که به دو پنجه کرد
کوس فلک را جرسش بشکند
شيشه مه را نفسش بشکند
خوب سرآغازتر از خرمى
نيک سرانجامتر از مردمى
جام سخا را که کفش ساقيست
باقى بادا که همين باقيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید