گفتار در فضيلت سخن

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
جنبش اول که قلم برگفت
حرف نخستين ز سخن درگرفت
پرده خلوت چو برانداختند
جلوت اول به سخن ساختند
تا سخن آوازه دل در نداد
جان تن آزاده به گل در نداد
چون قلم آمد شدن آغاز کرد
چشم جهان را به سخن باز کرد
بى سخن آوازه عالم نبود
اين همه گفتند و سخن کم نبود
در لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنيم اين طلل ايوان ماست
خط هر انديشه که پيوسته اند
بر پر مرغان سخن بسته اند
نيست درين کهنه نوخيزتر
موى شکافى ز سخن تيزتر
اول انديشه پسين شمار
هم سخنست اين سخن اينجا بدار
تاجوران تاجورش خوانده اند
واندگران آندگرش خوانده اند
گه بنواى علمش برکشند
گه بنگار قلمش درکشند
او ز علم فتح نماينده تر
وز قلم اقليم گشاينده تر
گرچه سخن خود ننمايد جمال
پيش پرستنده مشتى خيال
ما که نظر بر سخن افکنده ايم
مرده اوئيم و بدو زنده ايم
سرد پيان آتش ازو تافتند
گرم روان آب درو يافتند
اوست درين ده زده آبادتر
تازه تر از چرخ و کهن زادتر
رنگ ندارد ز نشانى که هست
راست نيايد بزبانى که هست
با سخن آنجا که برآرد علم
حرف زيادست و زبان نيز هم
گرنه سخن رشته جان تافتى
جان سر اين رشته کجا يافتى
ملک طبيعت به سخن خورده اند
مهر شريعت به سخن کرده اند
کان سخن ما و زر خويش داشت
هر دو به صراف سخن پيش داشت
کز سخن تازه و زر کهن
گوى چه به گفت سخن به سخن
پيک سخن ره بسر خويش برد
کس نبرد آنچه سخن پيش برد
سيم سخن زن که درم خاک اوست
زر چه سگست آهوى فتراک اوست
صدرنشين تر ز سخن نيست کس
دولت اين ملک سخن راست بس
هرچه نه دل بيخبرست از سخن
شرح سخن بيشترست از سخن
تا سخنست از سخن آوازه باد
نام نظامى به سخن تازه باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید