مقالت نوزدهم در استقبال آخرت

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
مجلس خلوت نگر آراسته
روشن و خوش چون مه ناکاسته
شمع فروزان و شکر ريخته
تخت زده غاليه آميخته
دشمن جانست ترا روزگار
خويشتن از دوستيش واگذار
بين که بزنجير کيان را کشيد
هرکه درو ديد زبان را کشيد
با تو دنيا طلب دين گذار
بانگ برآورده رقيبان بار
کز در بيدادگران باز گرد
گرد سراپرده اين راز گرد
از تف اين باديه جوشيده اى
بر تو نپوشند که پوشيده اى
سرد نفس بود سگ گرم کين
روبه از آن دوخت مگر پوستين
دوزخ گوگرد شد اين تيره دشت
اى خنک آنکس که سبکتر گذشت
آب دهانى به ادب گرد کن
در تف اين چشمه گوگود کن
باز ده اين وام فلک داده را
طرح کن اين خاک زمين زاده را
جمله برانداز باستاديئى
تا تو فرو مانى و آزاديئى
هرکه درين راه منى ميکند
بر من و تو راه زنى ميکند
خصمى کژدم بتر از اژدهاست
کاين ز تو پنهان بود آن برملاست
خانه پر از دزد جواهر بپوش
باديه پر غول به تسبيح کوش
غارتيانى که ره دل زنند
راه به نزديکى منزل زنند
ترسم از آن شب که شبيخون کنند
خوارت ازين باده بيرون کنند
دشمن خردست بلائى بزرگ
غفلت ازو هست خطائى سترگ
با عدوى خرد مشو خرد کين
خرد شوى گر نشوى خرد بين
با همه خردى به قدر مايه زور
ميل کش بچه شير است مور
قافله برده به منزل رسيد
کشتى پر گشته به ساحل رسيد
تات نبينند نهان شو چو خواب
تات نرانند روان شو چو آب
پاى درين صومعه ننهادنيست
چون بنهى واستده دادنيست
گر نروى در جگرت خون نهند
راتبت از صومعه بيرون نهند
گر سفر از خاک نبودى هنر
چرخ شب و روز نکردى سفر
تا ندرد ديو گريبانت خيز
دامن دين گير و در ايمان گريز
شرع ترا خواند سماعش بکن
طبع ترا نيست وداعش بکن
شرع نسيمى است به جانش سپار
طبع غبارى به جهانش گذار
شرع ترا ساخته ريحان به دست
طبع پرستى مکن او را پرست
بر در هر کس چو صبا درمتاز
با دم هر خس چو هوا درمساز
اينهمه چون سايه تو چون نور باش
گر همه دارى ز همه دور باش
چنبر تست اين فلک چنبرى
تا تو ازين چنبر سر چون برى
گر به تو بر قصه کند حال خويش
يا خبرى گويدت از سال خويش
تنگ بود غار تو با غور او
هيچ بود عمر تو با دور او
آخر گفتار تو خاموشيست
حاصل کار تو فراموشيست
تا بجهان در نفسى ميزنى
به که در عشق کسى ميزنى
کاين دو نفس با چو تو افتاده اى
خوش نبود جز به چنان باده اى
هيچ قبائى نبريد آسمان
تا دو کله وار نبرد از ميان
هرچه کنى عالم کافر ستيز
بر تو نويسد به قلم هاى تيز
و آنچه گشائى ز در عز و ناز
بر تو همان در بگشايند باز
چشم تو گر پرده طنازيست
با تو درين پرده همان بازيست
نيک و بد آنان که بسى ديده اند
نيک بدان بد نپسنديده اند
هرکه رهى رفت نشانى بداد
هرکه بدى کرد ضمانى بداد
صورت اگر نيک و اگر بد برى
نام تو آنست که با خود برى
خار بود نام گل خارپوش
عنبر نام آمده عنبر فروش
قلب مشو تا نشوى وقت کار
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار
بانگ بر اين دور جگر تاب زن
سنگ بر اين شيشه خوناب زن
رجم کن اين لعبت شنگرف را
در قلم نسخ کش اين حرف را
دست بر اين قلعه قلعى برآر
پاى درين ابلق ختلى درآر
تا فلک از منبر نه خرگهى
بر تو کند خطبه شاهنشهى
کار تو باشد علم انداختن
کار من است اين علم افراختن
آدميم رفع ملک ميکنم
دعوى از آنسوى فلک ميکنم
قيمتم از قامتم افزون ترست
دورم از اين دايره بيرون ترست
آب نه و بحر شکوهى کنم
جغد نه و گنج پژوهى کنم
چون فلکم بر سر گنجست پاى
لاجرممم سخت بلندست جاى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید