شماره ١٤

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
وصلست و هجر، آنچه بهست اختيار کن
دانى که وقت مى گذرد عزم کار کن
اول چو چرخ گرد زمين و زمان برآى
وآنگه چو قطب گرد خود آخر مدار کن
گيتى شکارگاه سعادت نهاده اند
اى باز چشم دوخته، دولت شکار کن
عالم پر از گلست ز عکس جمال دوست
روى همه ببين(و) ورا اختيار کن
اى مفلس دريده گريبان ترا که گفت
دامن فرو گذار و تعلق بخار کن
خرگه زدى براى اقامت درو وليک
جاى تو نيست خيمه فرو گير و بار کن
از آب چشم خاک ره دوست ساز گل
هر رخنه يى که در دل تست استوار کن
روز وصال در همه ايام سايرست
آن روز را تو چون شب قدر انتظار کن
اى يار ناگزير که جان چون تو دوست نيست
با دوستان خويش مرا نيز يار کن
هرچند عاشقان تو نايند در شمار
در دفتر حسابم ازيشان شمار کن
جام وصالت از همه عشاق باز ماند
يک جرعه زآن نصيب من خاکسار کن
خواهم که در ره تو شوم کشته چون حسين
با من کنون معامله حلاج وار کن
آن ساعتى که باز رهانى مرا ز من
از زلف خود رسن، ز قد خويش دار کن
گر چنگ من بدامن وصلت رسد شبى
دستم، چنانکه چشم اميدم، چهار کن
بسيار در منازل هجرت دويده ايم
وقتست، بر جنيبت وصلم سوار کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید