قال على لسان الولى المشار اليه والقطب المدار عليه

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
من آن آيينه معنى نمايم
که از مرآت دل زنگى زدايم
چو موسى علم جوى از من که چون خضر
بدانش منبع آب بقايم
چو روح الله با نفاس مطهر
جهانى کوردل را توتيايم
چو بر سر خاک کردم خويشتن را
زمين شد آسمان در زير پايم
اگر خواهم بسوى عالم قدس
ز گردون نردبان سازم برآيم
بلطف و حسن چون عيسى و يوسف
بمردم جان ببخشم دل ربايم
مرا فيض يدالله قفل بگشود
بده انگشت مفتاح خدايم
چنان در حل و عقدم دست مطلق
که خواهم بندم و خواهم گشايم
عزيزم کرد چون مهمان اگر چه
بخوارى داشت بر در چون گدايم
بطير عارفان سيرم بدل شد
مقامى نيست اندر هيچ جايم
بشرق و غرب مى رفتم چو خورشيد
کنون اندر مقام استوايم
زوال من زوال مملکت دان
که من اين مملکت را پادشايم
گهى استون آن سقف رفيعم
گهى معمار اين عالى سرايم
ببندد آبها چون بست طبعم
بگردد کوهها چون گشت رايم
فلک گردان بود چون من بگردم
زمين برجا بود چون من بجايم
اگر يک ذره بفرستم بيايد
چو سايه آفتاب اندر قفايم
امامانند اندر صحبت من
وليکن مقتدى من مقتدايم
اگرچه در رکابم اوليايند
وليکن همعنان با انبيايم
گهى چون موج بينى در بحارم
گهى چون ابريابى در هوايم
منم اکسيرى تحقيق وآنگاه
دگر اعيان مس و من کيميايم
مرا اين دولت و مکنت عجب نيست
امانت دار گنج مصطفايم
نهاده پادشاه پادشاهان
کليد گنج در دست عطايم
تو بيمارى جان دارى و گويى
طبيب مرده دل داند دوايم
ز داروها که در قانون نوشتست
مجو صحت که چون قرآن شفايم
الا اى بى خبر چون اشتر مست
که خوانى چون جرس هرزه درايم
من اين رمزى که گفتم حال قطب است
نه حال من که قطب آسيايم
بتو زآن نافه بويى مى فرستم
بتو زآن لاله رنگى مى نمايم
که تا دانى که حق را دوستانند
که من از گفتنى شان مى ستايم
من بيچاره بر درگاه ايشان
بسان سيف فرغانى گدايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید