شماره ٢٣

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
روى تو عرض داد لشکر حسن
که رخ تست شاه کشور حسن
شاه عشقت ستد ولايت جان
ملک دلها گرفت لشکر حسن
بحر لطفى و چون برآرى موج
دو جهان پر شود ز گوهر حسن
همه اجزا چو روى دلبر گل
همه اعضا چو روى مظهر حسن
چون تويى پادشاه سيم بران
سکه دارد ز نام تو زر حسن
ما فقيران صابر عشقيم
شکر نعمت کن اى توانگر حسن
زير پايت فگند ماه کلاه
چون تو بر سر نهادى افسر حسن
اى که در دور خوبى تو بسيست
دل و جان داده در برابر حسن
وى تو از يک کرشمه در يکدم
داده صد جان نو بپيکر حسن
ما از آن شب در احتراق غميم
که طلوع از تو کرد اختر حسن
همه منظر بحسن شد زيبا
ليک زيبا بتست منظر حسن
بى رخت مه نديد برج جمال
بى لبت مى نداشت ساغر حسن
از عروسان حجله تقدير
که روان گشته اند از بر حسن
دست مشاطه قضا ناراست
هيچ کس را چو تو بزيور حسن
گر بديوان لطف خود نگرى
اى رخت آفتاب خاور حسن
نقطه يى مه بود ز خط جمال
ورقى گل بود ز دفتر حسن
آن زمانى که از مشيمه غيب
مه و خورشيد زاد مادر حسن
با تو همشيره بود پندارى
لطف يعنى کهين برادر حسن
بت آزر بسوخت چون هيزم
تا رخت برافروخت آذر حسن
خود بت بت شکن کجا آراست
همچو تو در زمانه آزر حسن
عشق ما از جمال تو عرضيست
ليک دايم بقا چو جوهر حسن
پادشاهى چو عقل گردن کش
از پى روى تست چاکر حسن
تا رخ تو نديد سجده نکرد
عشق دل داده پيش دلبر حسن
ذره با مهرت ار درآميزد
راست چون مه شود منور حسن
اندرين موسمى که دست قضا
بر جهان باز مى کند در حسن
شاخ مانند بچه طاوس
مى برآرد يکان يکان پر حسن
باغ در بر فگند حله سبز
شاخ بر سر نهاد چادر حسن
لاله بر پاى خاسته که ز شاخ
غنچه بيرون همى کند سر حسن
بلبل آغاز کرده مدحت گل
راست گويى منم ثناگر حسن
اين قيامت نگر که از گل شد
عرصه خاک تيره محشر حسن
خطبه مهر دوست مى خواند
روز و شب برفراز منبر حسن
اين همه فعلها بتست مضاف
زآنکه اسم تو هست مصدر حسن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید