شماره ١٣١

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
چون هرچه غير اوست بدل ترک آن کنى
بر فرق جهان تو نهد از حب خويش تاج
در نصرت خرد که هوا دشمن ويست
با نفس خود جدل کن وبا طبع خود لجاج
گر در مصاف آن دو مخالف شوى شهيد
بيمار را بدم چو مسيحا کنى علاج
چون نفس تند گشت بسختيش رام کن
سردى دهد طبيب چو گرمى کند مزاج
با او موافقت مکن اندر خلاف عقل
محتاج نيست شب که سياهش کنى بزاج
مردانه گنده پير جهان را طلاق ده
کز عشق بست با دل تو عقد ازدواج
هستى تو چو زيت بسوزد گرت فتد
بر دل شعاع عشق چو مصباح در زجاج
زاندوه او چو مشعله ماه روشنست
شمع دلت که زنده بروغن بود سراج
مر فقر را امين نبود هيچ جاه جوى
چون تخت شه نشين نشود هيچ پيل عاج
گويد گليم پوش گدا را کسى فقير
خواند هويدپوش شتر را کسى دواج
گر در رهش زنى قدمى بر جبين گل
از خاک ره چو قطره شبنم فتد عجاج
خودکام را چنين سخن از طبع هست دور
محموم را بود عسل اندر دهان اجاج
گر دوستى حق طلبى ترک خلق کن
در يک مکان دوضد نکند باهم امتزاج



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید