شماره ٣٦: چشم مى پوشى ازان رخسار جان پرور چرا؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چشم مى پوشى ازان رخسار جان پرور چرا؟
مى کنى آيينه را پنهان ز روشنگر چرا
غيرتى کن چون گهر جيب صدف را چاک کن
مى خورى سيلى درين درياى بى لنگر چرا
خرده جان مى جهد از سنگ بيرون چون شرار
مى زنى چندين گره بر روى يکديگر چرا
صيقلى کن سينه خود را به آه آتشين
مى کنى دريوزه نور از مه و اختر چرا
پاره کن زنار جوهر از ميان خويشتن
خون مردم مى خورى اى تيغ بدگوهر چرا
نيست جاى پر فشانى چار ديوار قفس
مانده اى در تنگناى طارم اخضر چرا
بر سپند شوخ، مجمر تنگناى دوزخ است
بر نمى آيى چو بوى عود ازين مجمر چرا
مى توانى شد چراغ خلوت روحانيان
مى کنى ضبط نفس در زير خاکستر چرا
آفتاب دولت بيدار بر بالين توست
مى شوى با خواب اى بى درد همبستر چرا
نيستى صائب حريف تلخى ايام هجر
جان نمى سازى نثار صحبت شکر چرا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید