شماره ٣٨: در هواى کام دنيا مى فشانى جان چرا؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در هواى کام دنيا مى فشانى جان چرا؟
مى کنى در راه بت صيد حرم قربان چرا؟
چيست اسباب جهان تا دل به آن بندد کسي؟
مى کنى زنار را شيرازه قرآن چرا
در بيابان عدم بى توشه رفتن مشکل است
نيستى در فکر تخم افشانى اى دهقان چرا
هيچ قفلى نيست نگشايد به آه نيمشب
مانده اى در عقده دل اينقدر حيران چرا
دين به دنياى دنى دادن نه کار عاقل است
مى دهى يوسف به سيم قلب اى نادان چرا
هيچ ميزانى درين بازار چون انصاف نيست
گوهر خود را نمى سنجى به اين ميزان چرا
از بصيرت نيست گوهر را بدل کردن به خاک
آبروى خويش مى ريزى براى نان چرا
خنده کردن رخنه در قصر حيات افکندن است
مى شوى از هر نسيمى همچو گل خندان چرا
آدمى را اژدهايى نيست چون طول امل
بى محابا مى روى در کام اين ثعبان چرا
نان جو خور، در بهشت سير چشمى سير کن
مى خورى خون از براى نعمت الوان چرا
درد مى گردد دوا چون کامرانى مى کند
مى کشى ناز طبيب و منت درمان چرا
زود در گل مى نشيند کشتى سنگين رکاب
چارپهلو مى کنى تن را، ز آب و نان چرا
مى کشند آباى علوى انتظار مقدمت
مانده اى دربند اين گهواره چون طفلان چرا
چشم اقبال سکندر تشنه ديدار توست
در سياهى مانده اي، اى چشمه حيوان چرا
چشم بر راه تو دارد تاج زرين شهان
بر صدف چسبيده اي، اى گوهر رخشان چرا
کعبه در دامان شبگير بلند افتاده است
پاى خود پيچيده اى چون کوه در دامان چرا
بهر يک دم زندگاني، چون حباب شوخ چشم
مى کنى پهلو تهى از بحر بى پايان چرا
ترک حيواني، به حيوانات جان بخشيدن است
خويش را محروم مى دارى ازين احسان چرا
ساحل بحر تمنا نيست جز کام نهنگ
مى روى صائب درين درياى بى پايان چرا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید