شماره ٦٤: سهل مشمر همت پيران با تدبير را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سهل مشمر همت پيران با تدبير را
کز کمال بال و پر پرواز باشد تير را
دشمن خونخوار را کوته به احسان ساز، دست
هيچ زنجيرى به از سيرى نباشد شير را
حسن را خط غبارش بى نياز از زلف کرد
احتياج دام نبود خاک دامنگير را
ريشه نخل کهنسال از جوان افزون ترست
بيشتر دلبستگى باشد به دنيا پير را
عقل دورانديش بر ما راه روزى بسته است
ور نه هر انگشت پستانى است طفل شير را
باد پيمايى است عاجز نالى آهن دلان
نيست در دلها سرايت، ناله زنجير را
جوى شير از قدرت فرهاد مى بخشد خبر
مى توان در زخم ديدن جوهر شمشير را
کشور ديوانگى امروز معمور از من است
من بپا دارم بناى خانه زنجير را
خنده کز دل نيست چون سوفار، نتواند گشود
عقده پيکان زهرآلود از دل تير را
مى رسد آزار بدگوهر به نزديکان فزون
نوبر زخم از نيام خود بود شمشير را
در گذر از چشم بوسيدن که شد دور از کمان
تير تا بوسيد چشم حلقه زهگير را
در حرم هر کس گناهى کرد، حدش مى زنند
نگذراند عشق از همصحبتان تقصير را
عالمى را کشت و دست و تيغ او رنگين نشد
تيزى شمشير، پاک از خون کند شمشير را
سالها شد با گرفتارى بهم پيچيده ايم
چون کند آب روان از خود جدا زنجير را؟
عقل کامل مى شود از گرم و سرد روزگار
آب و آتش مى کند صاحب برش شمشير را
برنمى گردد برات قسمت حق، خون مخور
نيست ممکن باز گرديدن به پستان شير را
نيست ممکن صائب از دل عقده غم وا شود
ناخنى تا هست در کف پنجه تدبير را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید