شماره ١٣٤: سنگ طفلان از جنون رطل گرانى شد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سنگ طفلان از جنون رطل گرانى شد مرا
درد و داغ عشق باغ و بوستانى شد مرا
از گرفتارى به آزادى رسيدم در قفس
خارخار ديدن گل آشيانى شد مرا
شد ز دنيا چشم بستن، جنت در بسته ام
خط کشيدن بر جهان، خط امانى شد مرا
عشرت ملک سليمان مى کنم در چشم مور
قطره از دقت محيط بيکرانى شد مرا
تا ز خاموشى زبان بى زبانان يافتم
روى در ديوار کردم، همزبانى شد مرا
بس که ديدم بى ثباتى از جهان بى وفا
خاک ساکن در نظر آب روانى شد مرا
در جوانى توبه دمسرد پيرم کرده بود
همت پير مغان بخت جوانى شد مرا
تير آهى از پشيمانى نجست از سينه ام
گر چه از بار گنه، قد چون کمانى شد مرا
حرف پيمايى مرا پيوسته در خميازه داشت
مهر خاموشى به لب رطل گرانى شد مرا
پاس صحبت داشتن در دوزخم افکنده بود
گوشه عزلت بهشت جاودانى شد مرا
گفتم از خط دار و گير حسن او آخر شد
عاقبت خط فتنه آخر زمانى شد مرا
شوق من افتاده اى نگذاشت در روى زمين
نقش پا از بى قرارى کاروانى شد مرا
پيش هر سنگى که کردم سينه را صائب سپر
در بيابان طلب سنگ نشانى شد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید