شماره ١٣٦: سر به جيب خويش دزديدم، کلاهى شد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سر به جيب خويش دزديدم، کلاهى شد مرا
جمع کردم پاى در دامن، پناهى شد مرا
در گذار سيل بودم، داشتم تا خانه اى
از گرانان ترک خان و مان پناهى شد مرا
دستگاه عيش بر من خواب راحت تلخ داشت
چون سبو کوتاه دستى تکيه گاهى شد مرا
غير حق کردم فرامش هر چه در دل داشتم
طاق نسيان از دو عالم قبله گاهى شد مرا
شور درياى جهان وقت مرا شوريده داشت
از خطر کام نهنگ آرامگاهى شد مرا
بى ندامت برنيامد يک نفس از سينه ام
زندگى چون صبح، صرف مد آهى شد مرا
هيچ کس را از عزيزان دل به حال من نسوخت
همچو يوسف پاکدامانى گناهى شد مرا
تا به چشم نور وحدت سرمه بينش کشيد
هر سر خارى به مقصد شاهراهى شد مرا
تا گشودم ديده انصاف، هر داغ پلنگ
در نظر چشم غزال خوش نگاهى شد مرا
تا نظر بر خامه نقاش افکندم ز نقش
هر کجى از راست بينى کج کلاهى شد مرا
خامشى از کرده هاى بد به فريادم رسيد
بى زبانى ها زبان عذرخواهى شد مرا
تا به خط عنبرين شد ديده من آشنا
زلف در مد نظر مار سياهى شد مرا
صائب از مکر جهان بى وفا غافل شدم
دامن رهزن ز غفلت خوابگاهى شد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید