شماره ١٦٨: نيست از دشمن محابا يک سر سوزن مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از دشمن محابا يک سر سوزن مرا
کز دل سخت است در زير قبا جوشن مرا
هر چه را خورشيد سوزد، برنيايد دود ازو
نه ز بى دردى بود از آه لب بستن مرا
با دل روشن، ز نور عاريت مستغنيم
گل فتد از مهر و مه در ديده روزن مرا
داشتم چندين گل بى خار چشم از سادگى
زخم خارى هم نشد روزى ازين گلشن مرا
در کمين دارد پريشان خاطرى جمعيتم
پر برون آرد چو موران، دانه در خرمن مرا
با تهيدستى درين درياى گوهر چون صدف
صد يتيم از اشک افتاده است در دامن مرا
از هواى تر شود آيينه ام تاريک تر
هيچ باغ دلگشايى نيست چون گلخن مرا
از نسيم شکر، ناف آهوى مشکين کنم
از دهان شير سازد چرخ اگر مسکن مرا
از نفس هر چند چون عيسى روان بخشم به خلق
آب مى بايد گرفت از چشمه سوزن مرا
از زبان آتشينم گر چه محفل روشن است
نيست چون شمع از تهيدستى دو پيراهن مرا
گر چه دارم تازه، روى باغ را در بر گريز
نيست چون سرو از تهيدستى دو پيراهن مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید