شماره ٢٩٠: فارغ است از سير گل مجنون سرگردان ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فارغ است از سير گل مجنون سرگردان ما
نقش پاى ناقه ليلى است گلريزان ما
فيض ما ديوانگان کم نيست از ابر بهار
خوشه بندد دانه زنجير در زندان ما
تا نسوزد تخم دلها را نيفشاند به خاک
داغ دارد ابر را تردستى دهقان ما
از طراوت سايه اش ميراب گلشن ها شود
نبض هر خارى که گيرد ديده گريان ما
چون صدف در دامن ما نيست جز در يتيم
وقت ابرى خوش که برمى خيزد از دامان ما
مى کشد در خاک و خون از طعنه بى طاقتى
ديده قربانيان را ديده حيران ما
جوهر آيينه ما گر نمايد خويش را
تخته از بال و پر طوطى شود دکان ما
سبزه خوابيده ما مى زند پهلو به چرخ
سرو کوتاهى است عمر خضر از بستان ما
از بريدن پنجه خورشيد و مه دارد خطر
گر برون آيد ز خلوت يوسف کنعان ما
از کمند ما نگارين است دايم ساق عرش
آسمان، گردى است از فکر سبک جولان ما
کيست گردون تا تواند هم نبرد ما شدن؟
زهره شيران فشاند آب در ميدان ما
تخته نتوان کرد از کشتى دکان بحر را
خواب هيهات است پوشد ديده گريان ما
مى توان از سينه روشن ضميران جمع کرد
گر بشويد آسمان سنگدل ديوان ما
فيض ما بر سالکان تشنه لب پوشيده نيست
مى درخشد از سياهى چشمه حيوان ما
عيب، صائب مى شود در چشم پاک ما هنر
ديو را يوسف نمايد پله ميزان ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید