شماره ٣١٠: مشو از نفس ايمن تا توانى آرميد آنجا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مشو از نفس ايمن تا توانى آرميد آنجا
که بيم اين جهاني، مى شود يکسر اميد آنجا
مگير آرام اينجا، تا توانى آرميد آنجا
که هر کس گشت کاهل، روى آسايش نديد آنجا
ندارم با سيه کارى ز محشر بيم رسوايى
که از خجلت نخواهد نامه من شد سفيد آنجا
ازان خون بر سر تيغ شهادت مى شود اينجا
که چون گل، سرخ رو از خاک مى خيزد شهيد آنجا
غريبى ناگوار از قطع اسباب است بر مردم
نبيند روى غربت هر که رخت خود کشيد آنجا
نخورد اينجا ز غفلت هر که روى دست از دنيا
نخواهد از ندامت پشت دست خود گزيد آنجا
ز خاموشى گذارد هر که اينجا بر جگر دندان
به جنت مى تواند رفت بى گفت و شنيد آنجا
کسى کز سايه اش اينجا نياسود آتشين مغزى
کجا در سايه طوبى تواند واکشيد آنجا؟
چو خود را يافتي، در توست هر مطلب که مى جويى
به خود هر کس رسيد اينجا، به آسانى رسيد آنجا
ز دل باشد، گشادى هست اگر در حشر جانها را
که عقل از اندرون خانه مى دارد کليد آنجا
مشو صائب ز آه و ناله غافل تا نفس دارى
که آه سرد اينجا، سايه ها دارد ز بيد آنجا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید