شماره ٣٤٠: نگرديد آتشين رخساره اى فريادرس ما را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نگرديد آتشين رخساره اى فريادرس ما را
مگر از شعله آواز درگيرد قفس ما را
ز بى دردى به درد ما نپردازند غمخواران
همين آيينه مى گيرد خبر، گاه از نفس ما را
نچيدم از گرفتارى گلى هر چند از خوارى
ز زخم خار و خس دست حمايت شد قفس ما را
اگر چه پنجه ما را، ز نرمى موم مى تابد
زبان آهنين در ناله باشد چون جرس ما را
حلاوت برده بود از زندگى آميزش مردم
ترشرويى حصارى گشت از مور و مگس ما را
گياه تشنه ما سنگ را در دل آب مى سازد
به پاى خم برد از گوشه زندان عسس ما را
به مهر خامشى غواص ما اميدها دارد
به گوهر مى رساند زود، جان بى نفس ما را
به مردن برنيايد ريشه طول امل از دل
رهايى نيست زير خاک چون سگ زين مرس ما را
به است از باغ بى گل، گوشه زندان ناکامى
در ايام خزان بيرون مياور از قفس ما را
بهار از غنچه منقار ما برگ و نوا گيرد
به زر چون غنچه گل گر نباشد دسترس ما را
به مهر خامشى کرديم صلح از گفتگو صائب
غبارى بر دل آيينه ننشت از نفس ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید