شماره ٣٥٠: چه پروا از غبار خط مشکين است آن لب را؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه پروا از غبار خط مشکين است آن لب را؟
مى لعلى جواهر سرمه سازد ظلمت شب را
مى لعلى جواهر سرمه سازد ظلمت شب را
کند نقل شراب تلخ، چشم شور کوکب را
بهشت نسيه اش مى شد همين جا نقد بى زحمت
به مذهب جمع اگر مى کرد زاهد حسن مشرب را
خوشا همسايه منعم، که لعل آبدار او
ز آب زندگى لبريز دارد چاه غبغب را
ز تأثير سحرخيزى است روى صبح نورانى
مده از دست در ايام پيرى دامن شب را
به بوسى چند شيرين کن دهان تلخکامان را
که از خط در کمين روز سياهى هست آن لب را
چنان شد عام در ايام ما ذوق گرفتارى
که آزادى بود بر دل گران اطفال مکتب را
نسازد تنگدستى تنگ، ميدان بر سبک عقلان
که طفل از دامن خود مى کند، آماده مرکب را
متاب از سختى ايام رو، گر اهل آزارى
که نگشايد گره از دم به غير از سنگ عقرب را
ز شکر خنده پنهان گل، بلبل برد لذت
خمارآلود داند قدر اين جام لبالب را
مکن در مد احسان کوتهي، تا منصبى دارى
که باشد باد دستى لنگر آرام منصب را
به تردستى نگردد راست، چون ديوار مايل شد
عمارت چند خواهى کرد اين فرسوده قالب را؟
بهشت دلگشاى من دل شبهاست، مى ترسم
که گيرد چرخ کم فرصت ز دستم دامن شب را
به ديوان قيامت کار ما رحمت کى اندازد؟
که يک دم تيره سازد سيل، بحر صاف مشرب را
من و کنج خمول و فکر زاد آخرت صائب
گوارا باد بزم عيش، خوش وقتان مشرب را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید