شماره ٣٦٥: خط از سنگين دلى گفتم برآرد لعل دلبر را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خط از سنگين دلى گفتم برآرد لعل دلبر را
ندانستم رگ گردن شود اين رشته گوهر را
نه تبخاله است بر گرد دهان آن پرى پيکر
ز تنگى اين صدف بيرون لب جا داده گوهر را
سرشک بلبلان برگ گلى نگذاشت بى شبنم
که نتوان ديد خالى در کف احباب ساغر را
صبورى با دل بى طاقت من برنمى آيد
مکرر کشتى من بادبان کرده است لنگر را
دل بى تاب، تن را بر قرار خويش نگذارد
که سازد پايکوبان اين سپند شوخ مجمر را
دل روشن، زبان لاف را بر يکدگر پيچد
کند پوشيده صيقل در حجاب نور جوهر را
گرامى دار اهل جود را اى بوستان پيرا
مروت نيست افکندن درخت سايه گستر را
عروس ملک در عقد دوام کس نمى آيد
لب خشک است از آب زندگى قسمت سکندر را
دل آگاه را از زنگ کلفت نيست پروايى
که روشن تر کند گرد يتيمى آب گوهر را
ز ترک عشق گفتم دل خنک گردد، ندانستم
که سوزد بيش از آتش، دورى آتش سمندر را
نمى بايد ز عيسى کرد پنهان درد خود صائب
مپوش از پرتو خورشيد تابان دامن تر را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید