شماره ٤١٤: نباشد الفتى با جسم، جان سينه ريشان را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نباشد الفتى با جسم، جان سينه ريشان را
تپيدن مشق پروازست دلهاى پريشان را
چنان از ديدن وضع جهان آشفته گرديدم
که جمعيت شمارد ديده ام خواب پريشان را
چراغ صبح صادق روشن از خورشيد تابان شد
گل از چاک گريبان سر برآرد صدق کيشان را
دل آزارى ندارد جز خجالت حاصل ديگر
نمک شد آب تا بر زخم آمد سينه ريشان را
عجب دارم به هوش آيند حيران ماندگان تو
اگر محشر نمکدان بشکند در چشم، ايشان را
خيال آشنا رويى که مى گردد به گرد من
ز من بيگانه خواهد کرد صائب قوم و خويشان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید