شماره ٤٩٧: گر نبينيم به خلوت رخ چون ماه ترا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر نبينيم به خلوت رخ چون ماه ترا
کسى از ما نگرفته است سر راه ترا
غير مى خوردن پنهان همه شب با اغيار
نيست تعبير دگر، خواب سحرگاه ترا
گر چه صد شيشه دل پيش تو بر سنگ زدند
نشنيد از دل چون سنگ، کسى آه ترا
برندارى به نگه دلشده اى را از خاک
که به مژگان همه شب پاک کند راه ترا
نور آيينه فزون مى شود از خاکستر
ابر خط کم نکند روشنى ماه ترا
هر چه در خاطر من مى گذرد مى دانى
غافل از خويش کنم چون دل آگاه ترا؟
آن مهى يک شب و سى شب بود اين مالامال
نسبتى نيست به مه،جام شبانگاه ترا
غير افسوس نهال تو ندارد ثمرى
باد پيوسته به دست است هوا خواه ترا
بحر مواج بود عالم از آغوش اميد
تا که در هاله آغوش کشد ماه ترا؟
نيست ممکن که نگردد دلش از درد دو نيم
هر که صائب شنود ناله جانکاه ترا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید