شماره ٥١٣: وحشتى داده ز اوضاع جهان دست مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
وحشتى داده ز اوضاع جهان دست مرا
که به زنجير دو زلفش نتوان بست مرا
بس که آشفته ز سوداى توام، مى گردد
صفحه مشق جنون، آينه در دست مرا
دارم از پاس وفا سلسله بر پا، ورنه
من نه آنم که به زنجير توان بست مرا
گر چه چون آبله بر هر کف پا بوسه زدم
رهروى نيست درين راه که نشکست مرا
دام را شوخى چشم تو ز هم مى گسلد
ورنه آهو نتواند ز نظر جست مرا
دو جهان رشته شيرازه ز من مى طلبيد
بود روزى که سر زلف تو در دست مرا
تيغ من جوهر خود کرد ز غيرت ظاهر
چرخ هر چند که برداشت به يک دست مرا
خامشى داردم از مردم کج بحث ايمن
نيست چون ماهى لب بسته غم شست مرا
آيم از خاک به محشر چو سبو دست به دوش
گر چنين گردش چشم تو کند مست مرا
چون ميان من و او دست دهد جمعيت؟
که به دست آمدنش مى برد از دست مرا
خاک در کاسه دشمن کند افتادگيم
نقش بندد به زمين هر که کند پست مرا
سرو آزاده من وحشت از آب و گل داشت
کرد حيرانى رفتار تو پابست مرا
طرفى نيست جز آيينه مرا چون طوطى
هم منم صائب اگر هم سخنى هست مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید