شماره ٥٢٥: آن که سوز جگر و ديده تر داد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آن که سوز جگر و ديده تر داد مرا
همچو شمع از تن خود زاد سفر داد مرا
قطع پيوند ازين سبز چمن مشکل بود
خجلت بى ثمرى برگ سفر داد مرا
عشق روزى که رسانيد مرا خانه به آب
چشم تر غوطه به درياى گهر داد مرا
چون به فرياد من آن سرو خرامان نرسيد
زين چه حاصل که چو گل زر به سپر داد مرا؟
گشت تا رشته من بى گره از هموارى
ره به دل سبحه ز صد راهگذار داد مرا
چه شکايت کنم از ضعف بصر در پيري؟
که بصيرت عوض نور بصر داد مرا
قسمت يوسف بى جرم نشد از اخوان
گوشمالى که درين عهد هنر داد مرا
کو دماغى که برآرم ز گريبان سر خويش؟
من گرفتم که فلک افسر زر داد مرا
از دل سخت نداده است زمين قارون را
خاکمالى که درين دور هنر داد مرا
ريخت هر کس به رهم خار ز خصمى چون برق
صائب از بى بصرى بال دگر داد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید