شماره ٦٢٣: نمى توان ز سخن ساختن خموش مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نمى توان ز سخن ساختن خموش مرا
که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا
اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب
به روى تلخ، حريفان کنند نوش مرا
ز آفتاب بود روشناييم چون لعل
نمى توان به نفس ساختن خموش مرا
مرا ز کوى خرابات پاى رفتن نيست
مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا
نکرده بود تماشا هنوز قامت راست
که شد خرام تو سيلاب عقل و هوش مرا
چنان ز سردى عالم فسرده دل شده ام
که روى گرم نمى آورد به جوش مرا
چنان ز تنگى اين بوستان در آزارم
که صبح عيد بود روى گلفروش مرا
خوشم به صحبت بلبل که مى برد صائب
به سير عالم ديگر ز هر خروش مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید