شماره ٦٤٢: ز هوش برد چنان حيرت تو گلشن را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز هوش برد چنان حيرت تو گلشن را
که سبز کرد خموشى زبان سوسن را
کسى ز قيد خزان و بهار شد آزاد
که همچو سرو ازين باغ چيد دامن را
نظر ز روى تو خورشيد برنمى دارد
که نيست خيرگى از مهر، چشم روزن را
ز قيد چرخ ترا عشق مى کند آزاد
که رستم آرد بيرون ز چاه بيژن را
نبرد روح گرانى ز جسم يک سر موى
نداد فايده قرب مسيح سوزن را
خوش است دفع گرانان به هر روش باشد
ملال نيست ز سرگشتگى فلاخن را
به رنگ خويش برآورد روزگار، مرا
که رنگ ظرف بود آبهاى روشن را
مدام بر سر حرف است خامه صائب
هميشه جوش بهارست نخل ايمن را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید