مگذار بر زمين دل شبها پياله را
از باده برگ لاله کن اين داغ لاله را
نتوان ز من گرفت به عمر دراز خضر
کيفيت بلند شراب دو ساله را
ساقى چنان خوش است که گر مى کمى کند
پر مى کند به گردش چشمى پياله را
اشک است غمگسار دل داغديدگان
شبنم کند خنک جگر گرم لاله را
تأثير ناله در دل سنگين فزونترست
در کوه، جلوه هاى دوبالاست ناله را
پروانه نجات بود درد و داغ عشق
شيرازه کن به رشته جان اين رساله را
رويى کز او ستاره من سوخت چون سپند
در خون کشيد مردمک چشم هاله را
نتوان به چشم يار ز شوخى نگاه کرد
وحشت بود ز سايه خود اين غزاله را
رخسار او ز گريه من خط سبز يافت
خون مشک مى شود به جگر برگ لاله را
صائب توان به زور شراب کهن کشيد
از سينه ريشه هاى غم ديرساله را