ياقوت کهربا شود از آه سرد ما
ايوب را کند کمري، بار درد ما
چون پيش طاق همت خود را کنيم نقش
گردون نمى شود صدف لاجورد ما
برگ خزان زمين ادب بوسه مى دهد
پيش دل رميده و رخسار زرد ما
افتادگى در آب و گل ما سرشته اند
باشد چو نقش پاى زمين گير گرد ما
در رزمگه برهنه چو شمشير مى رويم
در دست دشمن است سلاح نبرد ما
صائب به حيرتم، که گرفته است چون قرار
در کوچه بند زلف، دل هرزه گرد ما؟