شماره ٧٩٢: آمد خزان و تر نشد از مى گلوى ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آمد خزان و تر نشد از مى گلوى ما
رنگى درين بهار نيامد به روى ما
چون موجه سراب اسير کشاکشيم
هر چند متصل به محيط است جوى ما
باد مراد کشتى ما زور باده است
بر دوش خلق بار نگردد سبوى ما
دريا به سعي، گرد يتيمى ز ما نبرد
آب گهر چگونه دهد شستشوى ما؟
در آفتاب عشق که شد موم سنگها
خام است همچنان ثمر آرزوى ما
موى سفيد هيچ کم از جوى شير نيست
در کام آرزوى دل طفل خوى ما
ما چون نسيم خدمت آن زلف کرده ايم
گلها کنند پاره گريبان ز بوى ما
از خويش رفته را نتوان نقش پاى يافت
رحم است بر کسى که کند جستجوى ما
صائب به آب خلق نداريم احتياج
از اشک خود چو شمع بود آب جوى ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید