در آداب التماس

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
اوحدي، گر سر لجاجت نيست
زو نخواهى که خواست حاجت نيست
باغ و خرمن چه خواهى و ده ازو؟
زو چه خواهى که باشد آن به ازو؟
تو ازو وقت حاجت او را خواه
کو نمايد به هر مرادت راه
گر مريدى جزو مرادت نيست
ور جزو خواهى اين ارادت نيست
هر که بى او رود فرو ماند
خيز و بيخود برو، که او ماند
او شوى گر ز خود فنا گردى
تو نماني، چو آشنا گردى
مرغ آن باغ صيد اين دانه است
آنچه کردى طلب درين خانه است
زلف معشوق زير شانه تست
تير آن شست بر نشانه تست
به خود آنجا کسى نداند رفت
به خدا باشد ار تواند رفت
هر چه اندر جهان او باشد
يا خود او يا از آن او باشد
خرد اندر جهان او نرسد
علم بر آستان او نرسد
با تو عقل ار چه بس دراز استد
از تو در نيم راه باز استد
گر بخواند، جدا ندانى شد
ور براند، کجا توانى شد؟
بگريزي، کجا روى که نه اوست؟
بستيزى کست ندارد دوست
صورتى را کزو نبود خبر
نقش ديوار دان و صورت در
سر اين نقش را چه دانى تو؟
که ز نقاش در گمانى تو
ما نباشيم و اين جلال بود
لم يزل بود لايزال بود
تا تو اين جاه و جاى را بينى
به خداي، ار خداى را بينى
ز تو يک نفس جدا نبود
تو نبيني، گناه ما نبود
راه خود کس به خود نديد آنجا
ز محمد توان رسيد آنجا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید