در مضمون اين کتاب

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
نامه اولياست اين نامه
مبر اين را به شهر هنگامه
اندرين نامه بديع سرشت
ره دوزخ پديد و راه بهشت
سخن مبدا و معاش و معاد
اندرين چند بيت کردم ياد
صفت بر و صورت فاجر
حيلت دزد و حالت تاجر
سخنى بى تکلفست و صلف
قمرى بى تبرقعست و کلف
فکر در گفتنش نه پاينده
ز امهات حضور زاينده
نفس را اين بشارتى چندند
به مقاصد اشارتى چندند
نام اين نامه «جام جم » کردم
وندرو نقش کل رقم کردم
تا چو رغبت کنى جهان ديدن
هر چه خواهى درو توان ديدن
بشناسى درو که شاه کجاست؟
منزل او کدام و راه کجاست؟
دشمن شاهرا شکست از چيست؟
رنج ديوانه، خواب مست از چيست؟
در اين خانه را که يافت کليد؟
رخ اين خانگى ز پرده که ديد؟
چه مسافت ز گنج تا به طلسم؟
وز مسمى چه مايه راه به اسم؟
باز دانى مقيد از مطلق
راه باطل جدا کنى از حق
هيچ ديوت ز ره نيندازد
غول رختت به چه نيندازد
دور باشى ز مکرهاى خفى
راه يابى به ملت حنفى
بتو گويد که آدمى چه بود؟
مرد چونست، و مردمى چه بود؟
سخره و رام هر دغل نشوى
به ضلال مبين مثل نشوى
مالت از دزد در امان ماند
حالت از علم بى گمان ماند
باز فکر تو چشم باز کند
موکب روح ترک تاز کند
گول گشتت نباشد از چپ و راست
بازيابى که منزل تو کجاست؟
ديده عبرتت گشاده شود
دلت از نقش غير ساده شود
تو به فتحى چنين شوى واصل
و اوحدى را ثوابها حاصل
گر نشايد که عذر ما خواهى
دولت خواجه از خدا خواهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید