در منع شراب و بنک و مستى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
باده کم خور، خرد به باد مده
خويش را ياد او به ياد مده
هوش يار تو به، که بيهوشى
هوشيارى تو، باده کم نوشى
مى بتونت کشد سر از بستان
بنگ رويت کند به گورستان
باده در خيک و بنگ در انبان
گر نه ديوانه اى مشو جنبان
خيک و انبان به خوک و سگ بگذار
خوک گنديده و سگ مردار
مى سرخت نمد به دوش کند
بنگ سبزت گليم پوش کند
دل سياهى دهند و رخ زردى
بهل اين سبز و سرخ، اگر مردى
بنگت آن اشتها دهد به دروغ
که چو ماء العسل بليسى دوغ
مى چنانت کند به نادانى
که بز ماده را پرى خوانى
هر سقط کز جهان برو خندند
اين دو دلاله شان فرو بندند
بنگ در بر کشد به زنجيرت
گر نباشد مويز و انجيرت
خوردن آب گرم وسبزه خشک
خون بسوزاندت چو نافه مشک
بهل آن آب را، که تر گردى
مخور اين سبزه را، که خر گردى
آب گنديده، خاک پوسيده
در تو چون نفس و روح دو سيده
ترکشان کن، که دشمنان بدند
زانکه اين هر دو دشمن خردند
بت پرستى ز مى پرستى به
مردن غافلان ز مستى به
جود نيکست وجود مستان بد
هوشيارى ز مست مستان بد
مست نادم شود به هشيارى
تو ز مستان طمع چه ميداري؟
گر چه در هر دو وضع و رفعى نيست
هم شراب اى پسر، که نفعى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید