در تاثير پرورش و وخامت عاقبت خود رويى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که از پرورنده رنج نديد
در جهان جز غم و شکنج نديد
ميوه بيشه چون نپروردست
دل داننده را نه در خوردست
خورش خرس يا شغال شود
يا در آن بيشه پايمال شود
خرس نيزار خورد به ناچارش
زود در کخ کخ اوفتد کارش
در درختش که پر گره شد و زشت
در زنند آتش و کنند انگشت
چون بسوزد دگر به شهر برند
وندر آن کوره هاى قهر برند
آتشى باز بر فروزانند
در دم آهنش بسوزانند
ز تفش سنگ در خروش آيد
آهن از تاب او به جوش آيد
تن او را به سيخ گردانند
تا صدش بار در نور دانند
دست استاد و رخ سياه کند
در و بام دکان تباه کند
کوره او ز هر نفس زدنى
آدمى را کند چو اهرمنى
سال و مه جفت ناخوشى گردد
در دو بوته دو آتشى گردد
از وجودش اثر بجا نهلند
خاک او نيز در سرا نهلند
تا بدانى که چرک خود رستن
به چنين آتشى توان شستن
تو خود رويى وز خود رايى
چون زمانى به خود نميآيي؟
در حيات به غم کنند انگشت
تا ز دودش سياه گردى و زشت
چون بميرى در آن سرات برند
پيش نار سقرفزات برند
به دم دوزخت در اندازند
گه بسوزند و گاه بگدازند
ماکيان چون سقط چريد و سبوس
عرصه خايه کردنست و عبوس
گر نيايد همى نخوانندش
ور بيايد به سنگ رانندنش
روزش از چپ و راست تير زنان
شب در آن خانهاى پيرزنان
خوف در جان و طوف در سرگين
گه به آن خانه پويد و گه اين
دهيانش به سر در آويزند
شهريانش به قهر خون ريزند
باز چون ميل آب و دانه نکرد
بر زمين آشيان و خانه نکرد
چند روزى به محنت و زارى
که رياضت کشيد و بيدارى
لايق دست مير و شاه شود
در خور مسند و کلاه شود
تا درو فر شاه کار کند
مرغ ده سنگ خود شکار کند
از بلندان نظر بلند شود
تا نصيب تو چون و چند بود؟
فر احمد چو در على پيوست
در خيبر گرفت در يکدست
گر تو داري، مبند بر خود راه
ور نداري، ز ديگران ميخواه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید