در تلقين ذکر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
ذکر بيفکر علم بى عملست
دل بيعشق چشم پر سبلست
حلقه ذکر حلقه دل تست
گله ما ز حلق پر گل تست
ذکر در دل چو جاى کردو نشست
بانگ خواهى بلند و خواهى پست
آنکه نامش هميبرى شنواست
گر ندارى فغان و نعره رواست
وآنکه سر حروف مى داند
بى زبان و حروف ميخواند
نتوانش سپاس، فکر آنست
حاضرش ميشناس، ذکر آنست
لال گردى و گنگ ارين دانى
ور نداني، کرا همى خواني؟
آنکه او را نه آشنايى تو
به کدامش زبان ستايى تو؟
دل نادان ز کار سست آيد
دم ز دانش زنى درست آيد
هيچ دانى که رويت اندر کيست؟
چو ندانى خروش بيهده چيست؟
دل غايب به بانگ محتاجست
که چو حاضر شود به معراجست
چو دلت با زبان نشد هم عهد
زشت باشد به ذکر کردن جهد
يار بايد دل و زبان باهم
تا توان زد ز نام پاکش دم
دل چو پر نقش و رنگ باشد و بوى
به زبان هر چه بايدت ميگوى
در دلت دار و گير تاراجست
زان به تلقين پير محتاجست
پير داند که کيست لايق ذکر؟
هر کسش چون ادا کند بى فکر؟
همه را گر به ذکر بنشانى
نرهى هرگز از پيشمانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید