در عروج روح به عالم اصلى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
پدرى دارى اندرين بالا
گشته در اصل و در گهر والا
گر ازين قبه ره به دريابى
خويش را پيش آن پدر يابى
پدرت را برادران هستند
همه را جفت و مادران هستند
سر به سر نور و جمله روحانى
فارغ از ننگ عالم فانى
طلب آن تبارو خويشى کن
روى در روى فضل و پيشى کن
تو درين چارميخ طبع و هوا
نام ايشان مبر، که نيست روا
نکنى امتزاج با انجم
تا نگيرى طبيعت پنجم
خر عيسيست اين تن مردار
سوزن او تعلق و پندار
چه شوى بسته خر و سوزن؟
زين دو بيگانه خيمه يکسوزن
تا نفس هست و نفس، کارى کن
گرد خويش از عمل حصارى کن
مادرانند اين مراکب دون
پدرانت، کواکب گردون
برفلک داري، اى پسر، آيا
پسرا، ميل کن سوى بابا
مادران را به دختران بگذار
صحبت اين بد اختران بگذار
تو چو عيسى از آن پدر زادى
نه تو زين مادران غرزادى
کرد ايزد ز بهر يارى تو
حس ده گانه را حوارى تو
کاهلى را به خويش راه مده
دل به اين آب و اين گياه مده
با خداى خود ار بدانى شد
آشنا آن زمان توانى شد
جهد آن کن که پاک شوى
حيف باشد که خاک خاک شوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید