درتحقيق وصول عرفى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق از آنسوى عقل گيرد دوست
و آن کزان سوى عقل باشد اوست
هرچه بالاى طور عقل بود
نه به تدبير و غور عقل بود
دلت اينجا ز دل جدا گردد
هر که اينجا رسد خدا گردد
عقل را زير دست سازد عشق
علم را نيز مست سازد عشق
اين دو را از ميان چو بردارد
دست با خويش در کمر دارد
کثرت از عقل و عاقل و معقول
برنخيزد، مگر به نور وصول
وصل او نيست جز يکى ديدن
هجر او اندرين شکى ديدن
تا که بينا تو باشي، او نبود
عارف خويش بين نکو نبود
آنکه چشم تو ديد، جسمى بود
وانکه گوشت شنيد، اسمى بود
روى او را به او توان ديدن
باز کن ديده چنان ديدن
تو ببيني، دگر نهان گردد
او ببيند، که جاودان گردد
نشود جز به عشق زاينده
ديده دوست بين پاينده
دو شوى پيش آينه به درست
زانکه آيينه تو غير از تست
چون به علم و عمل شوى در کار
روزت از روز به شود ناچار
گرنه در عقل روزبه گردى
به چه رتبت رئيس ده گردي؟
خويشتن را بلند ارزش ساز
اکتساب کمال ورزش ساز
داده حس و طبع را رد کن
روح خود را ز تن مجرد کن
رخنه اى در سپهر چارم بر
رخت بربام هفت طارم بر
گرنه علمت رفيق راه شود
عملت حافظ و پناه شود
نفس با خود دگر چه داند برد؟
ره به منزل کجا تواند برد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید