قصیده شماره ۳

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رهائيت بايد، رها کن جهانرا
نگهدار ز آلودگى پاک جانرا
بسر برشو اين گنبد آبگون را
بهم بشکن اين طبل خالى ميانرا
گذشتنگه است اين سراى سپنجى
برو باز جو دولت جاودانرا
زهر باد، چون گرد منما بلندى
که پست است همت، بلند آسمانرا
برود اندرون، خانه عاقل نسازد
که ويران کند سيل آن خانمانرا
چه آسان بدامت درافکند گيتى
چه ارزان گرفت از تو عمر گرانرا
ترا پاسبان است چشم تو و من
همى خفته مى بينم اين پاسبانرا
سمند تو زى پرتگاه از چه پويد
ببين تا بدست که دادى عنانرا
ره و رسم بازارگانى چه دانى
تو کز سود نشناختستى زيانرا
يکى کشتى از دانش و عزم بايد
چنين بحر پر وحشت بيکرانرا
زمينت چو اژدر بناگه ببلعد
تو بارى غنيمت شمار اين زمانرا
فروغى ده اين ديده کم ضيا را
توانا کن اين خاطر ناتوانرا
تو اى ساليان خفته، بگشاى چشمى
تو اى گمشده، بازجو کاروانرا
مفرساى با تيره رائى درون را
ميالاى با ژاژخائى دهانرا
ز خوان جهان هر که را يک نواله
بدادند و آنگه ربودند خوانرا
به بستان جان تا گلى هست، پروين
تو خود باغبانى کن اين بوستانرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید