قصیده شماره ۱۸

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها

افزودن به مورد علاقه ها
سرو عقل گر خدمت جان کنند
بسى کار دشوار کآسان کنند
بکاهند گر ديده و دل ز آز
بسا نرخها را که ارزان کنند
چو اوضاع گيتى خيال است و خواب
چرا خاطرت را پريشان کنند
دل و ديده درياى ملک تنند
رها کن که يک چند طوفان کنند
به داروغه و شحنه جان بگوى
که دزد هوى را بزندان کنند
نکردى نگهبانى خويش، چند
به گنج وجودت نگهبان کنند
چنان کن که جان را بود جامه اى
چو از جامه، جسم تو عريان کنند
به تن پرور و کاهل ار بگروى
ترا نيز چون خود تن آسان کنند
فروغى گرت هست ظلمت شود
کمالى گرت هست نقصان کنند
هزار آزمايش بود پيش از آن
که بيرونت از اين دبستان کنند
گرت فضل بوده است رتبت دهند
ورت جرم بوده است تاوان کنند
گرت گله گرگ است و گر گوسفند
ترا بر همان گله چوپان کنند
چو آتش برافروزى از بهر خلق
همان آتشت را بدامان کنند
اگر گوهرى يا که سنگ سياه
بدانند چون ره بدين کان کنند
به معمار عقل و خرد تيشه ده
که تا خانه جهل ويران کنند
برآنند خودبينى و جهل و عجب
که عيب تو را از تو پنهان کنند
بزرگان نلغزند در هيچ راه
کاز آغاز تدبير پايان کنند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید