قصیده شماره ۳۸

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سود خود را چه شمارى که زيانکارى
ره نيکان چه سپارى که گرانبارى
تو به خوابي، که چنين بيخبرى از خود
خفته را آگهى از خود نبود، آرى
بال و پر چند زنى خيره، نمى بينى
که تو گنجشک صفت در دهن مارى
بر بلندى چو سپيدار چه افزائى
بارور باش، تو نخلى نه سپيدارى
چيست اين جسم که هر لحظه کشى بارش
چيست اين جيفه که چون جانش خريدارى
طينت گرگ بر آن شد که بيازارد
ز گزندش نرهى گرش نيازارى
اهرمن را سخنان تو نترساند
که تو کردار نداري، همه گفتارى
بزبونى گرويدى و زبون گشتى
تو سيه طالع اين عادت و هنجارى
دل و دين تو ربودند و ندانستى
دين چه فرمان دهدت؟ بنده دينارى
غم گمراهى و پستى نخورى هرگز
ز ره نفس اگر پاى نگهدارى
ماند آنکس که بجا نام نکو دارد
تو پس از خويش ز نيکى چه بجا دارى
تا که سرگشته اين پست گذرگاهى
هر چه افلاک کند با تو، سزاوارى
دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانى
بنده نفس مشو، چونکه ز احرارى
جان تو پاک سپردست بتو ايزد
همچنان پاک ببايدش که بسپارى
وقت بس تنگ بود، اى سره بازرگان
کاله خود بخر اکنون که ببازارى
سپرو جوشن عقل از چه تبه کردى
تو بميدان جهان از پى پيکارى
بود بازوت توانا و نکوشيدى
کاهلى بيخ تو بر کند، نه ناچارى
چرخ دندان تو بشمرد نخستين روز
چه بهيچش نشمارى و چه بشمارى
کمترى جوى گر افزون طلبي، پروين
که هميشه ز کمى خاسته بسيارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید