مقام انسانى

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خلوتم چراغان کن اى چراغ روحانى
اى ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانى
سرفرازى جاويد در کلاه درويشى است
تا فرو نيارد کس سر به تاج سلطانى
تا به کوى ميخانه ايستاده ام دربان
همتم نميگيرد شاه را به دربانى
تا کران اين بازار نقد جان به کف رفتم
شاديش گران ديدم اندهش به ارزانى
هر خرابه خود قصريست يادگار صدخاقان
چون مدائنش بشو خطبه هاى خاقانى
عقده سرشک اى گل بازکن چو بارانم
چند گو بگيرد دل در هواى بارانى
از غبار امکانت چشمه بقا زايد
گر به اشک شوق اى دل اين غبار بنشانى
برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز
تا به خنده در آفاق گل به دامن افشانى
شمع اشکبارم داد در شب جدائى ياد
با زبان خاموشى شيوه خدا خوانى
از حصار گردونم شب دريچه اى بگشا
گو رسد به حرگاهت ناله هاى زندانى
گله اش به پيرامن زهره ام چراند چشم
چند گو در اين مرتع نى زنى و چوپانى
ساحل نجاتى هست اى غريق دريا دل
تا خراج بستانى زين خليج طوفانى
وقت خواجه ماخوش کز نواى جاويدش
نغمه ساز توحيد است ارغنون عرفانى
روى مسند حافظ شهريار بى مايه
تا کجا بيانجامد انحطاط ايرانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید