ملال محبت

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گاهى گر از ملال محبت برانمت
دورى چنان مکن که به شيون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پيک شفاعتى است که از پى دوانمت
تو گوهر سرشکى و دردانه صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمى رسى
دستم اگر رسد به خدا مى رسانمت
پيوند جان جدا شدنى نيست ماه من
تن نيستى که جان دهم و وارهانمت
ماتم سراى عشق به آتش چه مى کشى
فردا به خاک سوختگان مى کشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمى کنى
اينقدر بى حقوق هم اى دل ندانمت
اى غنچه گلى که لب از خنده بسته اى
بازآ که چون صبا به دمى بشکفانمت
يک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و ناى غزل به لب
دارم غزال چشم سيه مى چرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهريار
تا من به شوق اين دهم و آن ستانمت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید